شورش زمین

از زمین لرزه  تا پس لرزه     

شام گاه، یک شنبه بیست و یک آبان ماه سال جاری برابر با دوازده نوامبر دوهزار و هفده، حدود ده شب،  زمین لرزه ای به قدرت هفت و سه  دهم ریشتر،  یک بار دیگر شمار زیادی از هم میهنان را به کام خود کشید، شمار زیادی را هم  زخمی  و مصدوم ساخت و یا از هستی ساقط نمود اما از همه مهم تر این که یک بار دیگر ناکارآمدی نهادهای دولتی، ناتوانی مدیریت  و  بی لیاقتی سردم داران حکومت اسلامی را در مقابله با این روی داد تکراری طبیعت  برای چندمین بار به نمایش گذاشت، تا پاسخ و واکنش جدی توده ی مردم و به ویژه کارگران، زحمت کشان و  خلق های تحت ستم  کشورما به عنوان یک پس لرزه ی سیاسی چه باشد؟ کی به خود آیند؟ چه گونه به خروش درآیند؟ و  با خروش رعدآسای خود،  بساط ننگین این نظام مافیائی، پلیسی نظامی آخوندی  را چه گونه برچیده سازند. آیا این بی کفایتی زمام داران جمهوری اسلامی در برابر این روی داد طبیعی به تنهائی کافی نیست تا  توده ی مردم به این واقعیت تجربی و تاریخی بیندیشند که نظام فاسد جمهوری اسلامی سد راه هر گونه برون رفت از منجلابی است که اسلام و حکومت اسلامی در این کشور بر پا داشته است. اما اگر در پی خروش زمین و روی داد زلزله باید در انتظار پس لرزه ها  بود و  پس از شش هفته  هنوز هم پس لرزه ها  ادامه دارد، بی گمان پس لرزه های سیاسی مداوم تر خواهد بود و به همان گونه که  زلزله ی طبس در شهریور ماه سال پنجاه و هفت پایان خط نظام شاهنشاهی را به نمایش نهاد، زلزله ی غرب کشور و بی کفایتی رهبران حکومت اسلامی هم پایان خط نظام  اسلامی  را به نمایش گذاشت. و به همان گونه که در جریان زلزله طبس مردم در سراسر کشور به  یاری آسیب دیده گان  می شتافتند و رژیم شاهنشاهی با همه ی ادعاهای اش،  دست و پا چلفتی خود را به نمایش می گذاشت، جمهوری اسلامی هم در این روی داد جز نمایش حضور اولیه حسن روحانی هنوز هم در کنار گود ایستاده است.    

با تکرار پس لرزه ها، مردم به وحشت می افتند  و با جزئی ترین لرزش زمین،  از پناه گاه های موقت و یا خانه های مسکونی برجای مانده، بیرون می آیند و ساعت ها در  سرما و یخبندان دقیقه شماری می کنند تا اطمینان یابند از زمین لرزه ی دیگری خبری نیست. در پی این پس لرزه ها  ریزش کوه ها ادامه می یابد  و جاده های کوهستانی منطقه ایمنی چندانی ندارد. در دالاهو و بخشی از اورامانات، چشمه های تازه ای سر برآورده اند و در یک مورد چشمه ی خشک شده ای پس از چند دهه، دوباره به آب افتاده است. آب لوله کشی شهرها هم چنان دچار اختلال است  و البته خوش بختی بزرگ تر در این است که مسیر رودخانه های بزرگ و کوچکی که شریان زنده گی اهالی در شهرها و روستاها را رقم می زند، در منطقه ثابت مانده  و گر نه فاجعه زیست محیطی بزرگ تری به بار می آمد. در دماوند و سبلان آثار آتش فشان باقی است و در دامنه ی جنوبی دماوند، فراوانی گوگرد و دود گوگردی که در برابر آشعه ی آفتاب به هوا بر می خیزد، کوهنوردان را آزار می دهد و در دامنه  دماوند چند چشمه ی آب گوگردی وجود دارد که چنین آثاری تا کنون در کوه های زاگرس در غرب کشور وجود نداشته و اینک برای نخستین بار در دالاهو یک چشمه ی آب گوگردی پدید آمده که چه بسا خطر فوران آتش فشان و خاکستر گوگردی را در پی داشته باشد،      

اگر در روی داد زلزله، پس لرزه  پی آمد ناخوشایند دیگری است،  جنبش امدادرسانی یک پارچه ی توده ای، با خروش یک باره ی ایرانیان درون مرزی از سراسر کشور و ایرانیان برون مرزی از پنج قاره ی جهان  برای  یاری رسانیدن به زلزله زده گان باختر کشور را می باید به فال نیک گرفت و پیش درآمد آن خروش رعدآسا دانست که بی گمان در راه است. سیل کمک های مردمی در نخستین روزهای پس از روی داد زلزله و استقبال گرم جوانان منطقه از  امدادگران و کمک های مردمی  پاسخ  دندان شکنی است  بر خامنه ای و دست نشانده گان  نیرنگ باز دزد و تبه کار مافیائی او،  که حتا در شرایطی این چنین دشوار، توجه چندانی به سرنوشت شهروندان ملیت های تحت ستم ندارند. از این روی این حرکت بزرگ توده ای را باید نشانه ای  دانست از هم بسته گی ملیت های ساکن فلات ایران، که اگر دولتی در کار نیست و اگر دولت در دولت های مافیائی و رهبر ملاگزیده در اندیشه ی کار و تدبیر نیست، ما مردم، خود هستیم! نیروی توده ای درون ارتش، یعنی سربازان و درجه داران و افسران وظیفه و کادر هم به سهم خود به گونه ای دیگر به جوش  و خروش درآمدند که اگر سپاه تنها برای سرکوب است و آشوب آفرینی در منطقه و در درون مرزها هدایت کننده ی باندهای مافیائی غارت گر و رانت خوار نفتی،  ما برای کمک رسانی آماده ایم.

کسانی بر این باورند که سیل کمک های مردمی به منطقه ی زلزله زده ی غرب کشور، شاید پاسخی باشد در قبال همه پرسی در کوردستان عراق و دل جوئی از مردم کوردزبان این کشور، حتا اگر چنین باشد، باز هم باید قضیه را مثبت دانست که دیگر ملیت های ایران در قبال ستمی که در حق کمینه ها(اقلیت های)  ملی به کار بسته می شود، بی تفاوت نیستند.  البته رای نود و سه در صدی شهروندان اقلیم کوردستان در تائید استقلال و جدائی از عراق، که به سبب مخالفت قدرت های امپریالیستی و  قدرت های ارتجاعی منطقه و تهدیدهای جدی جمهوری اسلامی برای مداخله ی مستقیم نظامی، به طور موقت راکد مانده است را نباید به چهار پارچه ی کوردستان تسری داد. زیرا سرنوشت تاریخی هر بخش از کوردستان تجزیه شده به گونه ی دیگری رقم خورده است و پیوند مردم کورد ایرانی  با دیگر ملیت های ساکن ایران، به سبب اشترک فرهنگی و تاریخ مشترک مبارزاتی علیه تجاوز بیگانه و سرکوب گران داخلی،  با سه کشور ترکیه، عراق و سوریه تفاوت بنیادی دارد  و ریشه دارتر از آن است،  که در یک همه پرسی به جدائی بینجامد.   

هنوز چند ساعتی از روی داد زلزله نگذشته است که یکی از روحانیون از سیمای جمهوری اسلامی، آن را خشم خدا می خواند و توده ها را از خشم خدا بر حذر می دارد که مواظب کردار و رفتار و دیانت خود باشند که این عواقب بی دینی و بی توجهی به اوامر الهی است  و به عاقبت خود بیندیشند که خشم خداوند سنگین است. آخوند کذائی ورای این تهدید، از جریان های حکومتی و دولت در دولت های مافیائی جمهوری اسلامی سلب مسولیت می نماید که مردم خود به یاری زلزله زده گان برخیزند و از دولت و کمک های دولتی  انتظاری نداشته باشند. البته از آخوند شیعی آوازه گر دولتی بی خردتر، یکی از مفتی های اهل سنت بلوچستان است که چشم های اش را می بندد و  دهان اش را می گشاید که خشم خداوند دامن گیر کسانی شده است که اعتقادات  دینی درستی ندارند. بی گمان منظور مفتی اهل سنت، مردم پاک سرشت یارسان یا اهل حق است و نمی داند که منطقه غرب کشور از سده های پیشین تا کنون الگوی همزیستی پی روان مذاهب چندگانه ی اسلامی و حتا ادیان جهانی است  و در این منطقه، مسلمان شیعی و سنی و اهل حق  در شهرها و روستاها،  در  کنار هم با مسالمت و بدون تعصب های آن چنانی هم زیستی دارند و پیمان ازدواج می بندند.  با یهودیان، مسیحی های ارمنی و آسوری یا آشوری،  و بهائیان از بومی و  مهاجر هم  حسن سلوک برقرار است. در قصرشیرین، سرپل ذهاب و کرمان شاه،که اهل سنت هم زنده گی می کنند،  در کنار چندین  مسجد شیعیان، مسجد اختصاصی اهل سنت  و خانقاه فرقه های درویشی  و جم خانه ی اهل حق ها برقرار است و در کرند، شاه ابادغرب، صحنه و هرسین، در کنار مسجد شیعی، جم خانه ها و خانقاه ها هم هر کدام مریدان خود را دارند. نکته ی در خور توجه برای شیرفهم کردن  آخوندهای بی خرد، این  که  زمین لرزه ی روی داده  در منطقه،  بین پی روان مذاهب و فرقه های مذهبی  تبعیض قائل نشده و خشم خود را که اگر خشم خدای آخوند ساخته باشد بر روی پی روان همه ی ادیان و فرقه ها فروریخته است. دست به انتخاب بین بد و بدتر نزده،  و  بین مومن و غیر مومن،  شیعه و سنی، یا اهل حق و اهل ناحق تبعیض قائل نشده است.     

به راستی آخوندهای مواجب بگیر و عوام فریب دولتی و آخوندهای وهابی جیره خوار، که پاسخ همه ی مسائل و مشکلات جهان را در انبان خود دارند و از میان واژه های بی سر و ته عربی بیرون می کشند،  بی توجه  به دامنه ی پیش رفت های دانش امروزی،  جز یاوه گوئی، جز توسل به تهدید خشم خدا، جز توسل به دعا و رشوه دادن به خدای خودساخته، برای کاهش خشم او، چه در چنته دارند که بیان کنند. اگر در گذشته ای نه چندان دور، به هنگام روی دادهای این چنینی،  پناه بردن به نماز آیات یا نماز وحشت مشکل گشا بود، امروزه که هر کودک دبستانی بر چه گونه گی رخ داد زلزله و  دیگر حوادث طبیعی اگاهی نسبی دارد، مردم به جای ایستادن به نماز و دعا، گریز از زیر سقف، پناه بردن بر آسمان بی سقف، و یا گریز از منطقه  خطر را به عنوان الفبای صیانت نفس به درستی آموخته اند، دیگر چه کسی برای یاوه گوئی های آنان تره خرد می کند.    

آخوندهای یاوه گوی مروج خرافات تا کی می خواهند با واقعیات علمی و طبیعی سر ستیز داشته باشند و تا کی می خواهند نپذیرند که در پی  چند میلیارد سالی که از عمر زمین  می گذرد، این کره خاکی هم چنان که به دور خورشید و با منظومه خورشیدی در حرکت است، در درون خود،  دوران ناآرامی را سپری می سازد.  این جا و آن جا از فراز کوه ها منفذی می یابد و رودخانه ای از آتش مذاب و دود و خاکستر بر جای می گذارد و به خاموشی می گراید تا زمان فوران دیگری سر رسد. با تکان های شدید درونی در دل دریاها، با امواج آبی که به سوی ساحل ها می پراکند، سونامی بر پا می دارد، تاسیسات ساحلی را به کام می کشد و یا منطقه ای از خشکی و نواحی آباد و مسکونی را به لرزه در می آورد و ویران می سازد.  

جوشش درونی زمین، این بار، با خروش خود، بخشی از کشور ما را در مرز دو کوردستان به لرزه درآورد و در چند شهر و صدها روستا تلفات جانی و مالی سنگین بر جای نهاد و اگر چه جمهوری اسلامی شمار تلفات را هم چنان چهارصد و چهل و پنج نفر و زخمی را هفت هزار و پانصد نفر قلم داد می کند و ادعا دارد که به کمک های خارجی بی نیاز است، اما بی گمان شمار تلفات و زخمی ها بیش از رقم های رسمی است و سخن از رقم  چهار هزار نفره ی تلفات  و پانزده هزار زخمی و آسیب دیده در میان است و به گونه ای که یادآوری شد، رژیم با جزئی نشان دادن میزان تلفات و خسارات، از زیر بار مسولیت شانه خالی می کند تا ناچار نشود بخشی از هزینه ی جنگ های برون مرزی و یا نهادهای انگلی  و آوازه گر مذهبی را به بازسازی مناطق زلزله زده اختصاص دهد، مناطقی که سه دهه پس از پایان جنگ با عراق،  هنوز  هم زخم های زیادی بر تن دارد. هنوز بخشی از مناطق ویران شده در جنگ ترمیم نشده و شماری از زخمی های ناشی از بمبماران شیمیائی منطقه ی دالاهو، شامل دهستان زرده، پیران و ریجاب که در کنار سردشت و حلبچه، سومین  منطقه کوردنشین بود که توسط رژیم صدام بمباران شیمیائی شد، نیازمند مداوا و سرپرستی هستند.

جالب توجه این که انبوهی از مردم به جوش و خروش آمده اند تا به نیازمندان زلزله زده یاری رسانند اما باندهای مافیائی که میلیاردها دلار از خزانه ی کشور را ربوده اند، تکان نمی خورند. علی دائی و علی کریمی دو تن از چهره های نام آور فوتبال دست ها را بالا زده اند اما از دست اندرکاران  باندهای مافیائی و باشگاهی فوتبال خبری نیست. مردم از دارا و ندار در  حد وسع خویش کمک می کنند اما نوه های خمینی که بر روی خزانه ی  پنجاه ساله ی  خمس و زکات مصادره ای لم زده اند،  انگار که وظیفه ای ندارند. خانم لیلا فروهر که اجازه ی برگزاری کنسرت در داخل کشور ندارد و  از بیم شکنجه و بازگشت  جرات بازگشت به ایران را هم ندارد کمک های خود را برای خرید چند کانتینر به منطقه می فرستد و دختر خلخالی که پدرش ذوالفقاری یکی از تجار ثروت مند سرپل زهاب را اعدام نمود تا اموال اش را ملاخور کند و  نوه دختری خمینی که در مصاحبه ای باد بر غبغب می اندازد  از هر دو جانب پدر و مادر ثروت بی کران دارد  و ثروت پدر و مادر را به رخ همسرش می کشد، نمی خواهند اندکی از  بهره ی روزانه ی پول های شان کم شود.

آخوند دولتی که می گوید مردم خودشان کمک کنند و چشم انتظاری از دولت نداشته باشند، چرا نمی گوید بیت مافیائی رهبری کمک کند! خانواده ی رفسنجانی کمک کند. حسین فریدون برادر رئیس جمهور کمک کند که با ضمانت پانصد میلیارد تومان نقد از زندان آزاد شده، چرا نباید برادر معاون رئیس جمهور، جهانگیری کمک کند که می گویند ثروت مندترین هتل دار ایرانی است! چرا برادران  لاریجانی نباید کمک کنند که یکی شان در سمت ریاست خامنه ای گزیده ی قوه ی قضائیه شصت و سه حساب بانکی دارد. محسن رضائی فرمانده پیشین سپاه پاس داران و دیگر سردار پاس داران باندهای نظامی امنیتی و دار و دسته ی احمدی نژاد که طی هشت سال میلیاردها دلار  از درآمد نفت و گاز را به جیب زده اند به جای خود!

با توجه به میزان خسارت و تلفات انسانی، کمک های مردمی به هر اندازه که درخشان باشد تکافوی نیازمندی های مردم آسیب دیده  نخواهد بود. سرمای زمستان در مناطق کوهستانی بی داد می کند. چادرهای اهدائی در برابر باد و برف و باران پوشش مناسبی نیست. بازار سیاه همه کمک های مالی و نقدی  را می بلعد. یک کانتینر  ده میلیون تومانی در بازار سیاه  نوزده تا بیست میلیون نومان خرید و فروش می شود. مصالح ساختمانی نایاب است و به چند برابر قیمت دست به دست می شود.  دولت وعده داده است که به خسارت دیده گان سه میلیون تومان بلاعوض و تا سی میلیون تومان وام خواهد داد، اما این رقم در بودجه ی سال آینده که به مجلس ارائه شده، ملحوظ نیست و از جانب دیگر اعلام کرده در برابر مستاجران تعهدی ندارد. مستاجری که هست و نیست اش در زیر آوار مانده و سرپناهی ندارد،  اگر تحت پوشش حمایتی دولت قرار نگیرد، چه چاره ای دارد؟         

فلات قاره ی ایران بر روی چند گسل است و تا میلیون ها سال آتی که حرکت گسل ها ادامه می یابد شهرها، روستاها و تاسیساتی  که بر روی این گسل ها بنا شده اند، از آسیب زلزله در امان نخواهند بود و باید هم از تمرکز بیش از اندازه در مناطق شناخته شده ی زلزله خیز خودداری ورزید و هم این که میزان ایمنی ساختمان های مسکونی، آموزشی،  اداری و تاسیسات اقتصادی  را در سرتاسر کشور بالا برد. در شناخت کانون های زلزله خیز، اگر چه در طی تاریخ چند هزار ساله ی کشور  وقایع نگاری منظمی از ویرانی شهرها و روستاها در دست نیست. اما مورد "ری"  به عنوان پایتخت باستانی کشور و " تبریز" به ثبت رسیده و قطران تبریزی به عنوان یکی از نخستین سراینده گان فارسی گوی آذربایجان زلزله ی تبریز را به نظم در آورده است. اما  ویرانی شهرهای چندی از جمله، ویرانه های شهر صد دروازه به عنوان پایتخت  اشکانیان  در نزدیکی شهرستان دامغان، یا استخر فارس و ویرانه های شوش پایتخت دوم هخامنشیان را هم می توان مثال زد.  

زمین لرزه ی کنونی در غرب کشور که گویا مرکز آن در شهر سرپل زهاب بوده و از  شهر حلبچه در اقلیم کوردستان تا کرمان شاه و بخشی از استان کوردستان ایران را  به لرزه در آورد و سوای سرپل زهاب، در قصر شیرین،  گیلان غرب، کرند و  دالاهو، اسلام آبادغرب، کرمان شاه، جوانرود و  روستاهای منطقه ویرانی بر جای نهاد، نشان از آن دارد که منطقه ی کوهستانی زاگرس از شمال تا جنوب زلزله خیز است  و  طی سال های متمادی آثار زلزله های پیشین، چندان مورد توجه نبوده و یا به گونه ای دیگر توجیه می شده است. برای نمونه در مرکز شهرستان  شاه آباد غرب، یا اسلام آباد، تپه ی مصنوعی به نام "چغا گاوانه" بر فراز شهر که در یک منطقه ی مسطح است  نشان از آن دارد که طی سده های پیشین  در این مکان آبادی بر پا بوده و این آبادی نه یک بار که چندین بار بر اثر زلزله به ویرانه ای مبدل شد و نسل های اتی بر فراز ویرانه های آن بار دیگر خانه و آبادی بر پا داشته اند. اهالی می گویند این تپه خاکی یک خاک ریز مصنوعی است و در جنگ ها سنگر بوده، بدون آن که در هیچ یک از کتاب های تاریخی از چنین جنگ هائی نشانی در دست باشد. راویان این داستان ها از خود نمی پرسند که این همه خاک و سنگ از کجا  به این محل انتقال یافته است؟ چه گونه و با چه وسیله ای؟ یا کان های تخلیه شده و بهره برداری شده در کجا قرار دارند؟  مشابه همین تپه یا چغای شاه آباد در شهر گیلان غرب بر پا است  که مثل تپه چغا گاوانه بر روی آن  خانه ساخته اند. در شهرستان قصر شیرین هم  قلعه جوان میر، ستاد جنگی یکی از یاغیان دوره ی ناصر دین شاه  به همین نام، بر روی تپه ای است مشابه  تپه های گیلان غرب و شاه آباد!  در دشت هم وار ماهیدشت، در نزدیکی کرمان شاه و دشت راون در نزدیکی شاه آباد غرب هم، تپه های مصنوعی مشابه در حجم های کوچک تر به چشم می آید و از روستاهای زیادی،  با دو نام کهنه و نو  یاد می شود که نشانه ی ویرانی کهنه بر اثر حوادث طبیعی و از جمله زلزله می تواند باشد.  در کرند غرب، ویرانه ای به نام "کرند کهنه"  در میان باغ های انگور وجود دارد که  طی پنجاه سال دوران پهلوی از سنگ دیواره ها و خرابه های اش در کوره های آهک پزی، آهک  می ساختند. اما  اداره باستان شناسی کشور، پس ممنوعیت بهره برداری برای آهک سازی هم هرگز زحمت کاوش در خرابه های آن را به خود نداده است؛ به نوبه خود می تواند نشانه ای از  ویران شدن شهر بر اثر روی داد یک زلزله شدید باشد.  

اگر در طی سده های گذشته،  فرمان روایان و ساکنان  هر گوشه ی کشور، شاهد و ناظر روی داد  زلزله های بزرگ و کوچک و یرانی و تلفات ناشی از آن ها بوده و  ناتوان از  یافتن راه حلی برای مقابله با آثار زیان بار آن، در پرتو جهل و خرفات حاکم بر جامعه، همه چیز را  توجیه الهی می نموده اند، چندان شگفت نمی نماید.  در دوران کنونی  که دامنه ی دانش بشری گسترش یافته و زلزله و سیل و اتش فشان از حوزه  اختیارات خدائی  و قضا و قدر خارج شده، چرا  فرمان روایان حاکم بر کشور ما،  روایت های عصر حجر را تکرار می کنند. تنها در طی شش دهه ی گذشته  ما شاهد چند  زمین لرزه ی  بزرگ و چند  زمین لرزه ی کوچک بوده ایم. از جمله زمین لرزه ی  لار، بوئین زهرا،  قیر و کازرون، کوکیهلویه و بویراحمد،  تبس(طبس)، رودبار، بم، و اینک غرب کشور!   

در هر کدام از این روی دادهای  فاجعه بار تاریخی، نخستین کاستی، نمایش ناتوانی دولت های وقت است  و ناآماده گی دست گاه های مسول برای رو در روی با خطر و یاری رساندن بدون درنگ به آسیب دیده گان! در سرپل زهاب تا دو روز مردم بیل و کلنگ هم در اختیار نداشتند و سنگ و بتون و آهن را با دست جا به جا می کردند تا جنازه ها و یا مصدومین را از  زیر آوار خارج سازند.  

شهرهای سرپل ذهاب و قصر شیرین، در جریان جنگ ایران و عراق به کلی ویران شد و بخشی از گیلان غرب، شاه آباد، کرند و کرمان شاه در زیر بمباران های هوائی عراق آسیب جدی دید، که با توجه به پیشینه ی وقوع زلزله های خفیف در منطقه، می بایستی در تجدید بنای خانه ها و مناطق نوسازی به مقاومت بنا و میزان ایمنی در برابر وقوع احتمالی زلزله توجه جدی می شد. اما در جریان این روی داد،  خانه های شخصی ساز، از تک واحدی تا آپارتمان های ده طبقه، به مراتب  آسیب پذیری کم تری داشت تا خانه های دولتی، بنیاد مسکن مهر و خانه های مهر به ویژه  در سرپل ذهاب به گورستان مهر مبدل شد و در کرمان شاه و شاه آباد هم زیان های شدید جانی و مالی برجای نهاد.

از شصت سال پیش تا به امروز دانش مندان ایرانی و جهان نسبت به خطر زلزله در تهران گوشزد می کنند اما هنوز گوش شنوائی نیافته اند. از آن زمان که جمعیت پایتخت یک و نیم میلیون نفر بود تا به امروز که به مرز دوازده میلیون نفر رسیده، هم چنان سخن از انتقال پایتخت،  یا بخشی از وزارت خانه ها و موسسات دولتی به شهرستان ها در میان است تا از میزان فشرده گی جمعیت در تهران و کرج  و شهرک های اطراف تهران کاسته شود. اما هنوز از اقدام عملی خبری نیست و با توجه به این که بیش از پنجاه در صد خانه های تهران و حومه از نوع بساز و بنداز است و مانند خانه های مهر به جای نرده ی  آهن چوب در میان سیمان کاشته اند و به جای سیمان خاک و گل رس به کار برده اند و  خانه های مسکونی پی استواری ندارد، با وقوع احتمالی زلزله در تهران و یا حومه، چه بسا فاجعه ی بزرگ تاریخی در راه باشد!

با تکرار زلزله های پی در پی، پرسیدنی است که چرا رژیم شاه  با ادعای ورود به دروازه  تمدن بزرگ، خطر زلزله در تهران را جدی نمی گرفت و زمام داران حکومت اسلامی که حکومت خود را حکومت امام زمان و  رهبر خود را برگزیده ی خدا و نمونه جهانی می دانند، چرا به خطر و تهدید زلزله در سرتاسر کشور و به ویژه پایتخت بی توجه اند. حکومتی که در برابر  روی داد زلزله در یک شهر سی تا چهل هزار نفره، ناتوان است و تا چهل و هشت ساعت توان فرستادن بیل و کلنگ هم  به منطقه ندارد، اگر زلزله ای شدید در یکی از شهرهای بزرگ روی دهد،  چه خواهد کرد؟

در پرتو فرمان روائی روحانیت، سرتاسر کشور پلیسی است و دوش به دوش نیروهای انتظامی و امنیتی، نیروهای مزدور بسیجی در آرایش پلیسی، انتظامی و نظامی تا کنج خانه های مردم رخنه کرده اند و در شهرهای زلزله زده ی سرپل زهاب، شاه آباد غرب و کرمان شاه، که منطقه نظامی است، سوای نیروهای سه گانه یاد شده،. پادگان نظامی ارتش و  سپاه پاس داران با آرایش نظامی حضور دارند و اگر چه ارتش با تاخیر دو روزه به یاری مردم شتافته است، اما در نخستین ساعت های بحرانی حتا از هوا هم برای مردم پتو، یا آب آشامیدنی و خوراکی فرو نریخته اند. چه کسانی یا چه مقام هائی در برابر مردم مسولیت دارند که تا چهار روز پس از وقوع زلزله، شهروندان  گیلان غرب و یا جوانرود که شهرهای پانزده، بیست هزار نفره هستند، تنها مانده اند تا چه رسد به بیش از یک صد روستای ویران شده، یا اسیب دیده ی دالاهو و دشت زهاب،  که قربانیان زلزله را با ملحفه یا ملافه، دفن کرده اند.   

سران جمهوری اسلامی از شخص خمینی، تا منتظری و بهشتی و هاشمی و خامنه ای که دانش علمی چندانی نداشتند،  به جای خود،  آنانی هم که دانش آموخته ی دانش گاه های داخل و یا خارج کشور  هستند  و از  بدو به قدرت خزیدن روحانیت تا کنون موج، موج به خدمت آنان در می آیند چرا نسبت به چنین مسائلی بی تفاوتی نشان می دهند.  آنان که به نام انقلاب فرهنگی و پیوند حوزه و دانش گاه، کتاب های درسی را سانسور می کردند، مقوله ای به نام تکامل و زمین شناسی بخش هائی از فیزیک، زیست شناسی، جمعیت شناسی  و جامعه شناسی  را از دروس درسی دبیرستانی و دانش گاهی حذف می نمودند تا دانش آموزان و دانش جویان  را از کنج کاوی در ماهیت علمی خلقت و  تضادهای علمی خلقت با یاوه های قرآنی و آخوندی برحذر  دارند، اینک پس از تکرار روی دادهای طبیعی و زمین لرزه هائی که هر چند سال یک بار گوشه ای از این سرزمین پهناور را به لرزه در می اورد، یا در برابر ندانم کاری هائی که به خشکیدن دریاچه ها می انجامد و فاجعه زیست محیطی به بار می اورد،  در خلوت خود، چه پاسخی دارند؟

از زلزله ویران گر بوئین زهرا تا کنون بیش از پنجاه سال می گذرد، در این پنجاه سال جمعیت بیست و پنچ میلیونی کشور سه برابر شده، و جمعیت شهر نشین از بیست و پنج در صد جمعیت کشور به هفتاد و پنج در صد رسیده است. از این روی این پنجاه سال فرصتی بود تاریخی، طلائی  و تکرار نشدنی تا ساختمان ها و بناهای مسکونی شخصی و دولتی  و تاسیسات نوبنیاد و تازه ساز را در برابر آسیب پذیری زلزله تجهیز نمائیم. این فرصت تاریخی به سبب بی شعوری زمام داران دو رژیم شاه و شیخ از دست رفت و اینک به هزینه ای چند برابر و زمانی بس درازتر  نیازمندیم تا این ویرانه ها را نوسازی نمائیم. اما نوسازی نه در سایه حکومت  آخوندی و اسلامی یا   در سایه حکومت شاه یا هر دیکتاتور دیگری، که نوسازی و بازسازی در پرتو برقراری یک  نظام دموکراتیک سوسیالیستی ومردمی که مردم خود مدون قوانین و مجری قوانین باشند. برای نمونه قانون منع خانه سازی در مناطق خارج از محدوده ی شهری  نه در زمان شاه  رعایت می شد و نه  در دوره ی زمام داری شیخ ها قابل احترام است، چرا که سیل مهاجرت جمعیت گریزان از روستاها در شهرهای مهاجرپذیر به سرپناه نیازمند است.

از شصت هزار روستای سال هزار و سیصد و چهل و پنچ، بیست هزار روستا باقی مانده است که اگر در ده تا پانزده هزار روستای استراتژیک با امکانات شهری تجدید بنا نشود طی ده سال آینده به نصف کاهش خواهد یافت و با نابودی هر روستا از میزان خودکفائی و تولید کاسته شده، بر جمعیتی مصرف کننده ی شهری افزوده خواهد شد و ...    

 

مجید دارابیگی

نوزدهم  دسامبر۲۰۱۷

  بیست و هشتم آذر ماه ۱۳۹۶